آنچه باید نوشت

ساخت وبلاگ

ننوشتم از اینکه اونشب زنگ زدی...چه شب قشنگی بود برام...چقدر آرامش به جونم ریختی...لبخندی که از رو لبات محو نمی شد...پیگیری که از کارام کردی...تعریفایی که ازم کردی...عشقم...فهمیدی چقدر دوست دارم؟

نوشته شده در چهارشنبه چهارم مرداد ۱۴۰۲ساعت 19:38 توسط من|

آنچه باید نوشت...
ما را در سایت آنچه باید نوشت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bbanooyepayizc بازدید : 71 تاريخ : پنجشنبه 5 مرداد 1402 ساعت: 1:37

شاید این یه نقطه گذاره...شاید بعد از این اتفاق بفهمم واقعا دوستم داری...یا...علاقت از کجا نشات می گیره...اگر یه سری چیزا نباشن هنوزم دوستم داری؟ میخوای منو مستقل از جایگاه و شعلم ببینی؟ میخوای جور دیگه ای ادامه بدیم ارتباطمونو؟

نوشته شده در چهارشنبه چهارم مرداد ۱۴۰۲ساعت 19:40 توسط من|

آنچه باید نوشت...
ما را در سایت آنچه باید نوشت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bbanooyepayizc بازدید : 68 تاريخ : پنجشنبه 5 مرداد 1402 ساعت: 1:37

عزیز دلم...اولین بار بود که خودت برام ویس فرستادی می دونی چقدر دوست دارم؟ می دونی چقدر ذوق تو صدات وقتی باهام حرف می زنی برام جذابه؟

باهام حرف بزن...بیشتر حرف بزن...احساستو به زبون بیار

انشاالله

نوشته شده در پنجشنبه بیست و نهم تیر ۱۴۰۲ساعت 5:45 توسط من|

آنچه باید نوشت...
ما را در سایت آنچه باید نوشت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bbanooyepayizc بازدید : 40 تاريخ : شنبه 31 تير 1402 ساعت: 11:31

یه نفر اینجا برای یکی از پستام کامنت گذاشته خیلی حال بهم زن نوشتی بچه...جرئت داری خودتو معرفی کن.. من برا کسی نمی نویسم ...صرفا میخوام حس و حالم برا خودم ثبت بشه...ولی به نظرتون حرفام حال بهم زنن؟

نوشته شده در جمعه سی ام تیر ۱۴۰۲ساعت 14:20 توسط من|

آنچه باید نوشت...
ما را در سایت آنچه باید نوشت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bbanooyepayizc بازدید : 50 تاريخ : شنبه 31 تير 1402 ساعت: 11:31

99% احتمال می دم که از ایران رفتی...ولی همون یک درصد هم که حس می کنم هنوز هستی بی قرارم می کنه.هیچ کاری نمی تونم انجام بدم...دلم میخواد همش به تو فکر کنم ..فقط تو

نوشته شده در چهارشنبه ششم اردیبهشت ۱۴۰۲ساعت 23:2 توسط من|

آنچه باید نوشت...
ما را در سایت آنچه باید نوشت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bbanooyepayizc بازدید : 66 تاريخ : شنبه 9 ارديبهشت 1402 ساعت: 15:25

حرف زدیم...با چشمهایمان، چشم هایم گفت که دلتنگ گشته ام ..از دیدارت خوشحالم..تمام وجودت گفت که دوستم داری و دلتنگ دیدارم بودی

نوشته شده در سه شنبه بیست و نهم فروردین ۱۴۰۲ساعت 10:24 توسط من|

آنچه باید نوشت...
ما را در سایت آنچه باید نوشت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bbanooyepayizc بازدید : 51 تاريخ : دوشنبه 4 ارديبهشت 1402 ساعت: 18:24

شاید...دارم به این فکر می کنم که شاید باید تو رو هم بزارم کنار می دونی...دلم میخواد که بجنگم و به دستت بیارم...ولی من آدم رقابتای اینجوری نیستم...اگه تو در دسترس تر و راحت و کم خطر تر رو انتخاب کردی..اگه دوست داری مثل همه مردای دیگه گول بخوری باشه من حرفی ندارم از سر راهت میرم کنار بعضی وقتا همه دوست داشتن آدم به خاطر اینه که فکر میکنه طرفش یه جور دیگس ولی من نای جنگیدنم برات تموم شد من این مدلیم دیگه در عین حال که زیاد نشونت می دم مهمی ولی مرزامم دارم برو من نگفتم که برگردی...ولی می گم که برو نوشته شده در یکشنبه بیست و یکم اسفند ۱۴۰۱ساعت 4:3 توسط من| آنچه باید نوشت...ادامه مطلب
ما را در سایت آنچه باید نوشت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bbanooyepayizc بازدید : 82 تاريخ : چهارشنبه 24 اسفند 1401 ساعت: 20:30

دیشب فهمیدم تو هم مثل من چشمت به تلفنه...منتظری..چشم انتظاری...هرکدوم منتظر یه حرکتیم فقط هر کدوم منتظر اون یکی هستیم.... اینطوری که نمی شه...می دونم دیشب پیامم خیلی سرد و رسمی بود...یکی باید از خر شیطون بیاد پایین...من که می دونم تو با من از همه عصا قورت داده تری...خودت میخووای که رسمی باشم... کاش این مسخره بازی رو تموم کنیم...کاش به هم بگیم چقدر همو دوس داریم...تو که خوب بلدی وقتی دارم وسط خیابون شلوغ میرم..با شماره ایرانت زنگ بزنی سورپرایزم کنی و بهم بگی دیازپام چرا نمی تونی از خر شیطون بیای پایین آخه؟ نوشته شده در یکشنبه بیست و سوم بهمن ۱۴۰۱ساعت 19:23 توسط من| آنچه باید نوشت...ادامه مطلب
ما را در سایت آنچه باید نوشت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bbanooyepayizc بازدید : 87 تاريخ : پنجشنبه 4 اسفند 1401 ساعت: 15:35

می دونم که اشتباه نمی کنم...باید احساستو بهم بگی...باید باهام حرف بزنی...شاید باهم تونستیم راه فراری ازش پیدا کنیممی دونم خدا چیزی رو بی خود به دلم نمی ندازه...من به حس خودم اعتماد دارم...چون بارها خدا تو مو قعیت های مختلف بهم نشون داده که باید به چیزی که به دلم می ندازه اعتماد کنم.......من صبورم...خیلی صبور...ما باید باهم حرف بزنیم...طلسم این حرف نزدنا بلاخره شکسته میشه و تو حرف می زنی...انشاالله نوشته شده در پنجشنبه بیست و هفتم بهمن ۱۴۰۱ساعت 15:44 توسط من| آنچه باید نوشت...ادامه مطلب
ما را در سایت آنچه باید نوشت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bbanooyepayizc بازدید : 76 تاريخ : پنجشنبه 4 اسفند 1401 ساعت: 15:35

نمی دونی بعد مدت ها وقتی تو اون قاب کوچیک با لباس یقه اسکی قشنگت دیدمت جقدر تو دلم قند آب شد...کاش دنیا یه جور دیگه بود...کاش من یه جور دیگه بودم..کاش می گفتم که دوست دارم حالا میخوای برو میخوای بمون...منو تو برزخ نگه ندار..این برزخ شاید برای تو دلچسبه ولی برای من عذابه

آنچه باید نوشت...
ما را در سایت آنچه باید نوشت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bbanooyepayizc بازدید : 65 تاريخ : پنجشنبه 20 بهمن 1401 ساعت: 14:23